اینجا خانه ما| تربیت عاطفی لابه لای عکس های کودکآن روزها من فقط مادر علی بودم و هنوز سجاد و زهرا به خانه مان اضافه نشده بودند. لابه لای آلبوم کودکی بچه های خاله، سر و کله علی هم زیاد پیدا می شد. - گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما! سجاد زل زده بود به تلویزیون خانه خاله اش و هرچه بیشتر دنبال تصویری از خودش می گشت، کمتر پیدا می کرد. دخترخواهرم فلشی پرازعکس و فیلم های شش هفت سال پیش را زده بود به تلویزیون و یکی یکی بازشان می کرد. خانواده ما و خواهرم اینها و مامان و بابام هم نشسته بودیم دور تا دور پذیرایی و تماشاچی هیجان زده اکران مردمی عکس و فیلم از کودکی بچه های خواهرم بودیم. عکس ها مربوط به دورانی بودند که خانواده خواهرم تهران و در همان خیابان خانه ما زندگی می کردند. آن روزها من فقط مادر علی بودم و هنوز سجاد و زهرا به خانه مان اضافه نشده بودند. لابه لای آلبوم کودکی بچه های خاله، سر و کله علی هم زیاد پیدا می شد. اما سجاد! نبود که نبود! مامان! من نیستم؟! ، مامان! پس من کجا بودم؟ ، مامان! علی رو برده بودین، منو نبرده بودین؟! چند باری چشم های مرددش را به من دوخت و این قبیل سوال ها را پرسید و من سعی کردم خیلی منطقی برایش شفاف سازی کنم که او آن موقع هنوز به دنیا نیامده بوده. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |